Saturday, November 15, 2008

شکستن دلهایی که بند زدنی نیستند

یکی از ویژگی های جامعه مردسالاری ترس از پدر است و نبودن جرات گفتمان با اوست. اصلن شروع چنین گفتگویی نوعی گستاخی به شمار می آید . بدی کار این جاست که این به معنی قایل بودن احترام به پدر نیست . در فرصتهای بی شمار وظیفه ناسپاسی در حق پدر و مادر را به جا می آوریم و حق رنجی که کشیده اند را کف دستشان می گذاریم. نمی دانم ولی شاید باز نکردن بعضی از این مقوله ها به صلاح باشد. مثل گهی که بهمش بزنی و بوی نامطبوعش را نمی توان مهار کرد. شاید همان بهتر که اجازه دهیم تاپاله بی گفتمانی و ناسپاسی روی زمین بماند تا بخشکد- شاید که محو شود. شاید روزگاری که گذشت درسی بما بدهد تادر رفتار خود تجدید نظر کنیم. شرمندگی این است که دیگر دیر شده باشد. در واقع هر باری که رفتار نابخردانه ای با آنی که دوستمان دارد و شاید دوستش داریم می کنیم یک قدم از آنها دورتر می شویم و تاپاله ای نامهربانی از ماتحتمان می افتد و فاصله بین ما و آنهارا پر می کند. وقتی به تعداد این تپه های کثافت اضافه می شود و به مکانی می رسیم که به اشتباه خود می پی بریم دیگر برگشتن مشکل می شود. چراکه باید با احتیاط از کنار این موانع نامطبوع بگذریم تا مبادا پایمان روی یکی برود و کثافت ته کفشمان اجازه پیمودن راه برگشت را مشکل تر سازد. مسیر لغزنده است و از اینروست که سرعتمان کاهش یافته و زمانی به مقصد می رسیم که دیگر دیر شده . دیگر برای معذرتخواهی فرصتی باقی نمانده... دلی که شکسته ایم بند زدنی نیست

Labels: ,

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

چُسنالژیک


    TEST

Previous Posts

چُسنالژیکtest


View My Stats