Sunday, June 18, 2006

فرط کلافگی شاملو

زبان باستانی اخوان پناه ببرم و یا تشبیهات زنانه و سرراست فروغ تا شاملو
........
.
جدا و در اینجا می گذاریم تا بدانید بت پرست کیست
وبلاگ سخن ما تخريب شاملو را بعنوان هدف اول خود قرار داده و نويسندهْ اين مطالب خود را ناجی ادبيات ايران می داند .. در حاليکه
ايشان نه وزن حمله به شاملو را داشته و نه در خور حمايت ازفردوسی است .. بهمان اندازه که
: چو خواهی که نامت بود جاودان.......مکن نام نیک بزرگان نهان ...
مصداق عظمت فردوسی در ادبيات ديروز ايران است...مصداق عظمت شاملوهم در ادبيات معاصر ايران است... بحث بت پرستی به هيچ وجه مطرح نيست .. گزاره اول اين بحث اين است که هرکسی با هرمقياسی که در ادبيات ديروز و امروز ايران دارای وزنی بوده در هرزمانی قابل نقد است اصلا درخور نقد بودن يک شخصيت ادبی ارتباط مستقيم باعظمت آن شخصيت دارد... باهمين مصداق از رودکی گرفته تا شاملو .. از پروين اعتصامی تا فروغ .. همه قابل نفد در هر وحله زمانی هستند...تفکرمطلق گرايی .. تقدس گرايی.. اسوه قراردادن .. و بدست گرفتن چوب تکفير با اين نحوه ی تفکر بلای نه تنها ادبيات ايران بلکه بلای زبان و فرهنگ فارسی و هر فرهنگ ديگری با مشخصات مطلق گرا و تقدس گرا است
.....
«
اگرعيسی مسيح هم امروز زنده بود آنقدر منصف بود تا به رد تعاليم خود بپردازد »چنين گفت زرتشت نيچه

نويسنده ی وبلاگ سخن ما در سطحی ترين وجه ممکن اظهارات شاملو را مورد بررسی قرار داده و با چوب تکفير به هجو او پرداخته .. رنج و زحمتی که شاملو برای ادبيات ايران متحمل شد نياز به بازگو شدن ندارد فقط نياز به حداقلی از درک از اثر های جاودانه ی او دارد
شناخت شاملو بعنوان يک پيکره ی عظيم در ادبيات معاصرايران .. از ادبيات ديروز و امروز ما از افرادی که خود را دارای حق دفاع از فردوسی و ادبيات پارسی می دانند فرسنگ ها فاصله داشته .. اين افراد بايد برايشان حد اقل يک علامت سئوال ايجاد شود که چگونه کسی با چنين شناختی عميق مجبور به اظهارات اينچنانی می شود... شعری از شاملو از مجموعه ای مدايح بی صله تصويری روشن است از کلافگی شاملو از شرايط حاکم بر جامعه ايران با همه وجوه اش از ادبيات تا معضلات اجتماعی .. تا بن بست های سياسی .. سرکوب به بهانه تقدس گرايی .. اسطوره گرايی .. دگماتيسم..
پس آن‌گاه زمين به سخن درآمدو آدمي، خسته و تنها و انديش‌ناک بر سر ِ سنگي نشسته بود پشيمان ازکردوکار خويش
و زمين ِ به سخن درآمده با او چنين مي‌گفت:ــ به تو نان دادم من، و علف به گوسفندان و به گاوان ِ تو، و برگ‌های ِنازک ِ تَرَه که قاتق ِ نان کني
.انسان گفت: ــ مي‌دانم
.پس زمين گفت: ــ به هر گونه صدا من با تو به سخن درآمدم: با نسيم وباد، و با جوشيدن ِ چشمه‌ها از سنگ، و با ريزش ِ آب‌شاران; و بافروغلتيدن ِ بهمنان از کوه آن‌گاه که سخت بي‌خبرت مي‌يافتم، وبه کوس ِ تُندر و ترقه‌ی توفان
.انسان گفت: ــ مي‌دانم مي‌دانم، اما چه‌گونه مي‌توانستم راز ِ پيام ِ تو رادريابم؟پس زمين با او، با انسان، چنين گفت:ــ نه خود اين سهل بود، که پيام‌گزاران نيز اندک نبودند.
تو مي‌دانستي که من‌ات به پرستنده‌گي عاشق‌ام
مي‌گفت زمين.)
در کدامين باديه چاهي کردی که به آبي گواراکامياب‌ات نکردم؟ کجا به دستان ِ خشونت‌باری که انتظار ِسوزان ِ نوازش ِ حاصل‌خيزش با من است گاوآهن در من نهادی که خرمني پُربار پاداش‌ات ندادم؟
انسان ديگرباره گفت: ــ راز ِ پيام‌ات را اما چه‌گونه مي‌توانستم دريابم؟ــ مي‌دانستي که من‌ات عاشقانه دوست مي‌دارم (زمين به پاسخ ِ او گفت). مي‌دانستي. و تو را من پيغام کردم از پس ِ پيغام به هزار آوا، که دل از آسمان بردار که وحي از خاک مي‌رسد.پيغام‌ات کردم از پس ِ پيغام که مقام ِ تو جای‌گاه ِ بنده‌گان نيست،که در اين گستره شهرياری تو; و آنچه تو را به شهرياریبرداشت نه عنايت ِ آسمان که مهر ِ زمين است. ــ آه که مرا در آنچهمرتبت ِ خاک‌ساری عاشقانه، بر گستره‌ی نامتناهي‌ کيهانخوش سلطنتي بود، که سرسبز و آباد از قدرت‌های جادويي‌ِتو بودم از آن پيشتر که تو پادشاه ِ جان ِ من به خربنده‌گيدست‌ها بر سينه و پيشاني به خاک برنهي و مرا چنين زار بهخواری درافکني.

برخلاف آنچه بنقل از شاملو در مورد عدم تمايل او به خودکشی در وبلاگ سخن ما آورده شده
.. شاملو بعنوان يکی از دلسوزترين
فرزندان اين سرزمين و نقش غيرقابل انکارش در شناساندن ادبيات معاصر ايران به جهان .. در واقع با اظهارات جنجالی خود خودزنی کرده است .. می پرسيد آخر چگونه ..
.. چه تمدن چند هزار ساله و چه تبلور و مقاومت فرهنگ ايران در برابر هجوم بيگانه بقول فروغ پستانک سوابق پرافتخار تاريخی هستند که تمام وجوه اجتماعی و زير مجموعه آن را به توقف کشانده است

چه‌گونه از «تقدير» سخن مي‌گويي که جز بهانه‌ی تسليم ِ بي‌همتان نيست؟


شاملو بدون چون وچرا بخشی از پيکره ی ادبيات معاصر ايران است اگر به ظاهر به فردوسی .. و موسيقی سنتی ايران حمله می کند.. به توقف اين پيکره که منزله مرگ آن است حمله می برد نه به فردوسی .. به در جا زدن هنر معاصر تلنگر می زند نه به غايت وجودی .. موسيقی سنتی ..
جخ امروز
از مادر نزاده‌ام


نه
عمر ِ جهان بر من گذشته است
.


شاملو از فرط کلافگی به نوعی آنارشيسم رو آورد که شايد اين مردم که شاملو حق به گردنشان دارد از خواب غفلت بيداز شوند و از
مکيدن پستانک سوابق پر افتخار تاريخی دست بردارند .. تا کی می خواهيم به زنده نگهداشتن زبان پارسی توسط فردوسی بنازيم .. و به نشخوار زحمات آن بزرگ مرد بپردازيم ... اگربرای زنده ماندن زبان فارسی فردوسی کافی بود.. ديگر چه نيازی به حافظ و مولوی بود .. اگر حافظ کافی است چه نيازی به بقيه ی بزرگان ادبيات فارسی است..

سحر به بانگ زحمت وجنون
سحر به بانگ ِ زحمت و جنونز خواب ِ ناز چشم باز مي‌کنم.کنار ِ تخت چاشت حاضر استــ بيات ِ وَهن و مغز ِ خر ــبه عادت ِ هميشه دست سوی آن دراز مي‌کنم.
تمام ِ روز را پکربه کار ِ هضم ِ چاشتي چنين غروب مي‌کنم،
شب از شگفت ِ اين‌که فکر


باز


روشن است
به کورچشمي‌ حسود لمس ِ چوب مي‌کنم

نخبه کشی سنت ديرينه ما ايرانيان است ..سر در لاک خود فرو برده و به نان خشکيده ی زبان باستانی مان سق می زنيم و غافل از اين که به آرامی فرط گرسنگی مزمن مرگ فرهنگ و زبان فارسی را به انتظار نشسته ايم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

چُسنالژیک


    TEST

Previous Posts

چُسنالژیکtest


View My Stats